شب چهارم .
نميدونم چه جوري ، ولي تنها چيزي كه لازم داشتم كمي تفاوت بود. امروز سعي كردم روز خيلي خوبي رو شروع كنم آخه اولين روزي بود كه فكر مي كردم مي تونم يه كار خوبي بكنم ، رفتم محدوده ي چار راه برق ( و ) يك گوشه(ای ) نشستم ، با يك نگاه به اطرافم ديدم اون قدرها هم تنها نيستم ، بعضيا باخودشون بيل ، كلنگ ( و ) از اينهايي كه باهاش چاه خالي مي كنن ( و شکلش ) مثل پمپ آبه ( ، ) فكر كنم بهش مي گن لجن كش ، دقيقاً نمي دونم ( اسمش چیه ) و كلي چيزهاي ديگه ( آورده بودن ) ... با بعضي ها صحبت هم كردم . اولين ماشيني كه اومد يه وانت بود ، همه سريع رفتن سراغش ، كسي كه دنبال سه تا كارگر قوي مي گشت ، يه پيراهن چهار خونه سبز و سياه تنش بود ، كفش هاي چرم مشكي بدون بند ويك شلوار جين آبي ( هم به پا داشت ) . چقدر كارگرا اصرار ميكردن ( که ) باهاش برن ( ، ) يه پنج نفري هم سوار وانتش شده بودند( . ) اگه هنوز رنگشو نگفتم ، ( باید بگم وانتی ) سبز بود كه جلوي چشاش ... يعني جلوي چراغها( ش ) ، سپر ماشين زنگ زده بود. پنج تا ( کارگر ) دست به يكي كرده بودند كه به صاحب وانت بفهمونند سه نفر كمه و بايد دو نفر ( دیگر ) هم برا( ی ) كمك داشته باشند . صاحب وانت هم قبول كرد شايد از ترس ! كارگراي ديگه اي كه از كار بي نصيب شده بودند غرولند كنان مي گفتند كه نوبت ماست ( و ) اونايي كه سوار ماشينن حقشون رو خورد(ه ا)ند ، فكر ( می )كردم منم باهاشون ميرم ولي زيادي لاغر بودم ( با این حال ) يه خورده تلاش كردم ، ولي وانتيه رفت . همه با نگاه هاي آويزون به آسمون يه گوشه اي رفتن . در اون لحضه ( لحظه ) ضعف شديدي رو تو قسمت چپ سينه ام احساس كردم ، چيزي شبيه به احساس گرسنگي . نميدونم چرا اون لحظه به اين فكر ميكردم كه تفاوت شايد چيزي شبيه به تغيير شخصيت باشه يا نژاد يا ( ... ) نمي دونم . يه دو ساعتي ( که ) گذشت اطرافم حسابي كم رنگ شده بود ، خوشحال بودم نسبت به كسايي كه باهاشون راجع به بدنه خانوما صحبت كرده بودم بي سوادترم منظورم همون كارگراست ! تنها تصميم درستي كه بايد ميگرفتم ! ( همین بود ، پس ) رفتم پيتزا ديانا تا امتداد روز خوبم رو به پايان برسونم .
پايان
اسفند 87
" حسین نقوی "
شب چهارم ؛
برای شب چهارم داستانی از حسین نقوی به دستم رسید تا آن را برای " هزار و یک شب " با هم قسمت کنیم . داستان را در بالا برایتان گذاشته ام ، اما در خصوص آن سعی کرده ام تا مواردی را که به نظرم اساسی ست ، عنوان نمایم . و نکاتی آموزشی را از پس داستان بیرون کِشم . وقتی داستان را اولین بار خواندم متوجه شدم که در روایت لُکنت های بسیاری وجود دارد پس سعی نمودم با گذاشتن نشانه گذاری ها و کلماتی مناسب ، لکنت را کاهش دهم . برای اینکار پیشنهادهای خود را درون ( پرانتز ) گذاردم تا با مقایسه ی آن با حالت اولیه ، تفاوت ها را بهتر بفهمیم . خواهشمندم داستان یک بار بدون ( پیشنهاد ها ) و یک بار هم با وجود ( پیشنهادها ) بخوانید تا منظور حاصل گردد . با این حال مشکل جایی خود را بیشتر نشان می داد که دیگر با پیشنهادها هم کاری درست نمی شد و می بایست دست در شکل روایت می برد تا گره ها باز می گشت . برای مثال نویسنده در خط سوم می آورد : " محدوده ي چار راه برق " و بعد در خط هفتم : " يه پيراهن چهار خونه سبز " مشخص است که نویسنده تکلیفش را نمی داند ، بالاخره ( چار ) یا ( چهار ) ؟ و در خط سوم : " با يك نگاه به اطرافم ( ديدم ) اون قدرها هم تنها نیستم " آقای نقوی عزیز بهتر بود جمله اینگونه نوشته می شد : " با يك نگاه به اطرافم ( فهمیدم ) اون قدرها هم تنها نیستم " . و همینطور در خط پنجم : " ... با بعضي ها صحبت هم كردم " آوردن این جمله هیچ لزومی ندارد ، چرا که از کیفیت صحبت با کارگران حرفی به میان نمی آید پس اگر حذف هم گردد مشکلی در کلیت داستان ایجاد نمی نماید . بی توجهی نویسنده به فعل هم از نکات قابل توجه می باشد : " بعضيا باخودشون بيل ، كلنگ ( و ) از اينهايي كه باهاش چاه خالي مي كنن ( و شکلش ) مثل پمپ آبه ( ، ) فكر كنم بهش مي گن لجن كش ، دقيقاً نمي دونم ( اسمش چیه ) و كلي چيزهاي ديگه ( آورده بودن ) ... نویسنده فراموش کرده بود برای بعضیا با خوشون ( ... ) فعل بیاورد و جمله را ناقص به امان خدا رها می کند . و یا در چند خط پایین تر : " يه پنج نفري هم سوار وانتش شده بودند اگه هنوز رنگشو نگفتم ... " وقتی گفته می شود ( رنگشو ) منظور رنگ چیست ؟ آیا رنگ پنج نفر را نگفتی ؟ از همه عجیب تر و گنگ تر در پایان کار است که می خوانیم : " ... خوشحال بودم نسبت به كسايي كه باهاشون راجع به بدنه خانوما صحبت كرده بودم بي سوادترم ..." این جمله بدون تناسب با ساختمان کلی روایت ، برای خود رها شده است و ما منظور نویسنده را درنمی یابیم . و و و ...
حسین عزیز نوشتن تمرین بسیار می خواهد و دقتی بالا ، چرا که با بی توجهی به همین نکات به ظاهر ریز ، نویسنده به شعور مخاطب توهین می کند و او را دست کم فرض می نماید ، در حالی که وسواس در روایت عنصر اساسیِ روایت کننده است . امیدوارم با مطالعه ی بیشتر در راه نوشتن پیشرفت نمایی . راستی از خواندن قواعد دستور زبان فارسی هم غفلت نکن .
با اینهمه : Hamed_gharaei@yahoo.com منتظر داستانهای کوتاهِ کوتاه شما هستم .