میله گل سرخِ دخترکان افغان

(چهار گفتار کوتاه)

 

در آن دیار رسمی ست کهن؛ هر ساله در نوروز در مزار شریف جشنی بر پا می‌شود که به نام میله گل سرخ مشهور است. و این جشن چهل روز دوام می‌کند. از تمام افغانستان در ایام سال نو به این شهر می‌آیند و سال نو را جشن می‌گیرند و با بر افراشتن ژنده (پرچم) روضه شریف سال نو راآغاز می‌کنند و تا چهل روز این ژنده بر افراشته میباشد و به اردیبهشت دوباره پایین می شود.

 


یکم – کابل؛

از محله ی شیرپور که بزنم بیرون جاری می شم تو دامنه های سحر آمیزِ آسمائی و شیردروازه، جایی که کوه ها سراشون رو چسبوندن به هم و دستاشون وا کردن و منو تو بغل گرفتن، کابل رو کابل جان رو... اونجاست که وسعت می گیرم، پهناور می شم، می شم یه دیار افسانه ای به نام پاک افغانستان، افغانستان رنجور من... تو رگام دریای کابل جاریِ، آبی، بی انتها و جادویی... جاری می شم، سفر می کنم؛ هتل سرنا، باغ بابر، دریاچه ی غرقه، پارک باغ بالا، قصر دارالامان... حالا من خودِ کابلم، محله ی چندولِ، کارته سخی، افشار، دشت برچی، تیمنی و قلعه شهاده ... واه که چه رویایی است دختر کابل، همان افسونِ افسانه های هزار و یک شبیِ پارسی و من چه خوشم... و اما قرار بر قرار همیشه ی ما، انتهای اسفند و جشن با شکوه میله گل سرخ، چهل روز پایکوبی و شادی... آهای دخترای اوغانی، با شمام، صدامو می شنوید!... این صدا از کابلِ، پرتاب می شه به خیال روزی که با هم باشیم، دوباره، دست در دست هم، در میله گل سرخ در مزار شریف... آهای با شمام...

 

دوم – مزار شریف؛

کی بود که منو صدا کرد؟ از کجای این دیار خسته منو خواست، خواست تا با هم باشیم... خواب دیدم آقا جان، من خود مزار شریف بودم، خواب دیدم، ملتی یکپارچه شدیم. دیگه ترسی با ما نبود، دیگه از ذهن افغانی مهاجرت، هجرت کرده بود... یه موج فوج پرنده ی مهاجر که به خونه بر می گشتن... آقا جان! تعبیرش چیه این رویای پریشونِ خوش... آقا جان منم که با شما هم کلام شدم، مزار شریف، اینجا تو مزار شریف، می خوام براتون شعر بگم، از شاعر پارسی گوی هم ولایتیمان، جامی؛ گویند که مرتضی علی در نجف است - در بلخ بیا ببین چه بیت الشرف است ... به دلم افتاده یه اتفاق خوب تو راهِ، به وقت میله گل سرخ، اینجا، تو دیار باستانی و باشکوه بلخ... آقا جون! نوروز داره می یاد، اینو امروز فهمیدم، وقتی که درخت رو به بارگاه شما، شکوفه داده بود... بهار از قبیله شماست بی شک، وقتی می یاد همه ی افغانستان رنگی می شه، اونجاست که دخترای افغان جمع می شن اینجا به پایکوبیِ میله گلخ سرخ، اونوقت باد می زنه به پرچم روضه ی شریف سال نو... آقا جون! اینجا زمستونش سرده، بگو بهار زودتر بیاد... آهای دخترا بهار داره می یاد... آهای!

 

سوم – غزنین؛

بوی بهار اینجا پیچیده، افتاده تو سراشیبیِ سفید کوه و یه تنه زده به من، به شهر مناره های ستاره ای شکل، به غزنین. شبا اینجا تا آسمون راهی نیست، دستتو که دراز کنی می تونی ستاره بچینی... کجای جهان مثل اینجا، می شه به این راحتی ستاره چید... مادر بزرگ می خواد یه لباس نو برام بدوزه، مثال همونی که خودش دختر بوده می پوشیده، عکسشو دیدم، کنار آقاجون رو به مزار شریف وایستادن و لبخند می زنن، آقاجون خندیده و برق دو تا دندون طلاش افتاده تو عکس... خانم جان لباسمو کی می دی؟ می خوام تو میله گل سرخ بپوشم، آخه قرار گذاشتیم، منو و تموم دخترای افغان، تو خود مزار شریف. به وقت نوی نوروز... یه رازی بهت بگم به کسی نمی گی... دیروز غروبی زدم به باغ هزار درخت، یه حال خوشی داشتم، دویدم، میون درختای بلند باغ دویدم... یهو دیدم درختا با من می دون، خوب که نگاه کردم دیدم درختا مردم شهرن که با من می دون، فکرشو بکن!... منو و همه ی مردم غزنین داشتیم رها و آزاد می دویدیم... انگار تموم افغانستان با من می دوید... دیشب یه ستاره چیدم، می خوام بدم مادربزرگ رو لباسم بدوزدش... می خوام ستاره ی غزنین تو میله گل سرخ بدرخشه... کاش مثل اون قدیما همه با هم باشیم، همه با هم تو مزار شریف... کاش!

 

چهارم – هرات؛   

داشتم خودمو نگاه می کردم، دستاموفرو بردم تو هریرود، صورتمو پیدا کردم. لپام تو یخیی رود گل انداخته بود، هریرود پر شتاب رفت و صورتمو با خودش برد... فهمیدم که بهار اومده... بهار منو صدا زد، هرات رو بلند بلند فریاد کرد... گفت آهای هرات! شهر کهن، از خواب برخیز و چون نوروز، شادمان شو... صدای بهار تو کوچه های هرات جاری شد و افتاد تو بازیِ بچه ها،  بچه ها بلند بلند می خندیدن و من با خودم گفتم افغانستان داره می خنده... امروز دیگه افغانستان شاده، از جوونی جووناش و از خاطره های ناب پیراش... آهای جماعت، نوروز نو که بیاد همه رخت نو می پوشیم و می زنیم به مزار شریف، سرِ قرار همیشه مون، میله گل سرخ، دعا می کنیم، تو مزار شریف دست به آسمون می بریم و دعا می کنیم، به آبادانی و سرسبزیی این دیار عزیز، افغانستان پر مهر و قدیمی... آهای شماهایی که هجرت کردید، باز گردید به دامان پر مهر وطن... خاک اینجا آشناست، غریبی نکنید... اینجا چهار راه تمدنه، اینجا گذرگاه افسانه ای راه ابریشمه... اینجا انسان از خاک نمناک بهار سرمست می شه و بی اختیار می زنه به رویا... بهار که بیاد رسم سرما به هم می خوره و آیین باستانیِ با هم بودن جون می گیره... درود به بهار، درود به افغانستانِ بهاری...




توضیح اینکه؛ "چهارگفتار کوتاه" به سفارش یونیسف، جهت اجرا در سمیناری با محوریت مهاجرت افغان ها قلمی گردید. اجرای این گفتارها زیر نظر دوست گرامی ام عبدالله برجسته صورت پذیرفت.


دوم از این؛ جهت هرگونه بهره برداری یا استفاده ی هنری با مدیریت "نیمکت" هماهنگی انجام پذیرد.