شبِ سوم ؛

در راستای نگاهِ " هزار و یک شب " ، این بار قصد داریم سراغ نوشته ای از مهران سلیمانی پاک برویم ؛ اساسن قضاوت در باب اینکه نوشته های رسیده در تعریف داستان کوتاهِ کوتاه قرار می گیرد را از خود دور نموده ایم . چرا که قصد ما از ایجاد فضایی با چنین نگاهی تنها برای اینست که دوستان عزیز قلم را روان نموده و بدور از هرگونه محدودیتی نوشته های خود را برای " هزار و یک شب " بفرستند . پس به وسوسه ی نوشتن تن دهید و اثر خود را برای ما ایمیل کنید تا با نام خودتان منتشر گردد ...

همچنان منتظر نوشته های شما هستیم ( یکشنبه ها ؛ hamed_gharaei@yahoo.com)

 

سلام آقای امانپور خوبی؟ خسته نباشی.

این چند خط ناقابل من (اگه بهش بشه گفت داستانک) ارزش تو وبلاگ شما هک شدن رو نداره اما تقدیم به شما.

- دلم گرفته
- چرا؟
- بگذريم چيز جديدی نيست، ديگه بهش عادت كردم
- به چی؟
- به... به احساس ... به احساس...
- چه احساسی؟
- بی ستاره بودن
‌‌‌‌‌‌[‌سكوت]
- بعضی وقتا با خودم فكر مي كنم می بينم من تو هفتا آسمون يه دونه ستاره هم ندارم 
- از كجا می دونی؟
- تا حالا شده بخوای با تمام وجودت به كسی ابراز علاقه كنی، بعد بيای با يه ذوق و شوقی به آسمون نگاه كنی و دنبال يه ستاره نورانی قشنگ بگردی كه پيداش كنی و -ستاره رو كه بيانگر حس درونيته-به اون پيشكش كنی. آآآآآه... حالا بزنه و تو هی اين چرخ لعنتي رو حلاجی كنی و حلاجی كنی و حلاجی كنی اما دريغ از يك ستاره ی چشمك زن كه حداقل سالی يه بار سوسو بزنه ، اما اونم نداشته باشی . اونوقته كه سر تو با شرم پايين مياری و تا به خودت ميای می بينی ای دل غافل بازم تنها شدی 
- حالا به نظرت اسم چنين آدمی رو چی باید گذاشت؟ 
‌‌‌‌‌‌[‌سكوت]
- معلومه دیگه مرد بی ستاره 

                                                                                                    " مهران سلیمانی پاک "

 

از همه خوانندگان خواهان آنم که نظرات خود را برای ما بنویسند تا شاید به گفتگویی در این باب برسیم .